کد مطلب:139240 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:274

فضایل امام حسین
صولی گفت وقتی ابوعبدالله را با برادر خویش محمد پسر حنفیه سخنی رفت و اتفاق وشحتی افتاد [1] محمد بدو نوشت كه تو را از جانب پدر بر من مزیتی نیست كه هر دو از یك نژادیم ولی از مادر نتوانم گفت كه مادر تو دختر رسول است و هم از این روی تو را رضای من حاصل باید كرد كه تو به فضل سزاوارتر باشی. ابوعبدالله این دلنمودگی از او بپذیرفت و به وثاق او شد و رضای او حاصل كرد.


وقتی او را با ولید بن عتبه والی مدینه بر سر ضیعتی [2] منازعت افتاد، ابوعبدالله عمامه ی او را برگرفت و بر گردن او بپیچید. مروان حكم حاضر بودو. گفت: ویحك [3] هرگز این نشود كه كسی بر امیر خویش بدن گونه دلیری كند.

ولید گفت: به خدایی خدای این سخن نه از آن روی گفتی كه بر حال من غیرت آورده باشی و در خشم شده ای. همانا بر حلم من از تعرض او رشك می بری و با این همه آن ضیعت مر او راست و مرا سخنی نیست؟!

ابوعبدالله چون این[گونه مباسطت [4] از او بدید ] از سر منازعت برخاست و آن ضیعت با ولید ببخشید.

وقتی اعرابیی به یثرب شد و از رادتر [5] مردم آن خاك بپرسید، ابوعبدالله را بدو نمودند. چون به خدمت او رسید، او خود به نماز بود. اعرابی برابر او ایستاده و این چند بیت فرو خواند:



لم یخب الان من رجائك من

حرك من دون بابك الحلقة [6]



انت جواد و انت معتمد

ابوك قد كان قاتل الفسقة [7]



لولا الذی كا من اوائلكم

كانت علینا الجحیم منطبقة



ابوعبدالله چون نماز بگزارد، قنبر را فرمود از مال حجاز آنه مانده است فرامن آر [8] . جمله چهار هزار دینار زر سرخ بود همگی بدو داد و فرو خواند:




خذها فانی الیك معتذر

واعلم بانی الیك ذو شفقة [9] .



لو كان فی سیرنا الغداة عصا [10]

امست سمانا علیك مندفقة [11]



لكن ریب الزمان ذو غیر

و الكف منی قلیلة النفقة [12] .



عبدالرحمن سلمی فرزندی از آن ابوعبدالله را سوره حمد بیاموخت. چون بر او بخواند، عبدالرحمن را هزار دینار بخشید و هزار حله داد و دهان او به در بیا كند. [13] .

كسی بدین عطیت بر او اعتراض كرد و این عطای بسزا از اسراف شمرد. ابوعبدالله فرمود عطای او بسی بزرگتر باشد، چه، فرزند را سوره ی حمد آموخته این دو بیت برخواند:



اذا جادت الدنیا علیك فجدبها

علی الناس طرا قبل ان تتفلت [14] .



فلا الجود یفنیها اذا هی اقبلت

و لا البخل یبقیها اذا ما تولت [15] .




[1] كدورتي حاصل شد.

[2] مزرعه.

[3] واي بر تو.

[4] اصل: ظاهرا مبايطت مي باشد كه معنايي از آن در كتب لغت فارسي و عربي يافت نشد و محتمل است تصحيفي از «مباسطت» بوده باشد كه با معناي عبارت سازگارتر است. در نسخه ي خطي كاخ گلستان بجاي عبارت داخل كروشه «بشنيد» است.

[5] جوانمردتر، كريمتر.

[6] از تو نااميد نگشت آنكه باب تو را كوبيد.

[7] تو جواد و مورد اعتمادي و پدر تو قاتل فاسقان بودو.

[8] نزد من بياور.

[9] اين هديه را از من پذيرا باش و عذر مرا بپذير و بدان كه من نسبت به تو شفقت و عطوفت دارم.

[10] «ليس في عصاه سير» اين ضرب المثل را وقتي مي گويند كه كسي مي خواهد كاري انجام دهد و نمي تواند.

[11] اگر در توان ما بود باران آسمان ما بر تو بارنده بود.

[12] ليكن روزگار دگرگوني دارد و دستمايه ام اندك است.

[13] پر كرد.

[14] هرگاه دنيا نسبت به تو جواد و كريم بود، تو نيز در دنيا نسبت به مردم، كريم و سخي باش پس از آنكه از كفت برود.

[15] اگر دنيا به تو روي آورد. هيچ جودي مانع آن نشود و اگر پشت كرد هيچ بخلي آن را ابقا نكند.